۱۰۰ مطلب با موضوع «خاطرات، دستنوشته ها و وصیتنامه ها» ثبت شده است
-
۲۸ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۰۹ لوح و پس زمینه و ... خاطرات، دستنوشته ها و وصیتنامه ها ۰ نظر
در جبهه غرب به خاطر صعب العبور بودن بعضی از مناطق ، ناچار بودیم با قاطر طی مسیر کنیم. یک روز که قرار بود بچه ها تمرین داشته باشند عباس آمد جلو و گفت: ـ آقای حامی ! ما می خواهیم برویم قاطر سواری بالای قله، برای شما هم یک قاطر سر حال و قبراق آماده کردیم زیر چشمی نگاهی به عباس انداختم و برق شیطنتی را در جفت چشم هایش دیدم ، اما به روی خودم نیاوردم.قبل از حرکتِ سواره نظام قاطر مخصوصی برایم آوردند. قاطر چموش به نظر می رسید. عباس گفت: ـ آقای حامی ! جسارتاً شما جلو راه بیافتید،ما هم پشت سرتان. توی دلم گفتم: دارم برایت عباس! اولین بار بود که سوار چهار پایی مثل قاطر می شدم. دو نفرکمک ام کردند تا سوار بشوم. نیرو ها هم هر کدام سوارقاطرهاشان،دنبال ام. عباس با طناب سر قاطرم را گرفته بود.بدون انکه کسی ازبچه ها متوجه حرف هاش بشود، آمد جلو و دم گوشی گفت: ـ حامی!سر طناب را می دهم دست خودت از اینجا به بعد راباید خودت برانی.یک وقت جلو بچه ها ناشی بازی در نیاوری،ضایع مان بکنی. گفتم:عباس! تو رابه خدا این کار را نکن، نرو از پیش ام. اما عباس گوش اش به این حرف ها بدهکار نبود. قبل از رفتن هم یک ترکه به پشت قاطرم زد. قاطر چموش هِی بالا و پایین و عقب و جلو می رفت و جفتک پَرانی می کرد.یک آن آرام و قرار نداشت، هر چی ملاحظه اش را کردم،گوشش بدهکار نبود. تمام زور وبازویم را به کار گرفتم که لا اقل جلوی نیرو ها زمین نیفتم، اما نتیجه جفتک های قاطر چموش آن شد که با صورت نقش زمین پُر از گِل و لای بشوم.از خجالت آب شدم. از قرار معلوم، عباس با تعدادی از بچه ها هم دست شدندو این قاطر چموش رابه من نشان کردند. وقتی بلند شدم گفتم: عباس !خانه ات خراب، سکه یه پول ام کردی، جلوی بچه ها.
برگرفته از کتاب خاطرات پرتغالی - جواد صحرایی
... برگرفته از جنگ و درنگ ...
۹۴۱ -
۲۸ مرداد ۹۴ ، ۲۲:۴۳ لوح و پس زمینه و ... خاطرات، دستنوشته ها و وصیتنامه ها ۰ نظر
برای عملیات پیش رو ـ والفجر مقدماتی ـ می بایست از منطقه ی بیابانی صعب العبوری می گذشتیم، تازه بعد از این که منطقه ی بیابانی را رد می کردیم، به دشت می رسیدیم و از آن جا هم به شهر و خلاصه درگیری های شهری. شهر مورد نظر هم «العماره» و هدف نهایی عملیات، استقرار نیروها در جاده ی بغداد ـ بصره بود تا از آن جا گلوگاه عراق را ببندند.
۵۱۴ ادامه مطلب -
۲۲ مرداد ۹۴ ، ۲۱:۳۴ خاطرات، دستنوشته ها و وصیتنامه ها ۱ نظر
آن روزها که وداع عاشقی به خدا در جامعه ما بیش از اینها باب بود. افرادی حضور داشتند که با تمام وجود خود را برای قربانی شدن در راه حق آماده کرده بودند. سن و سال برایشان مهم نبود، تنها در این فکر بودند که چگونه خود را به جبهه حق علیه باطل برسانند. یکی از این افراد شهید بسیجی محمد علی ربیعی است که خاطره اعزام او به جبهه را برای شما میآوریم:
۴۷۳ ادامه مطلب -
۲۲ مرداد ۹۴ ، ۲۱:۲۷ خاطرات، دستنوشته ها و وصیتنامه ها ۰ نظر
در منطقه فکه، پیکر شهید ۱۶ ـ ۱۷ سالهای را پیدا کردم که زیر لباسش برجسته بود؛ وقتی دکمههایش را باز کردم یک کتاب و دفتر زیر لباس گذاشته بود. کتابى که ۱۰ سال تمام، با شهید همراه بوده است، کتاب فیزیک بود.
در یکى از روزها، در منطقه عملیاتى «والفجر یک» در ارتفاع ۱۱۲ فکه، محورى که نیروهاى گردان خندق لشکر ۲۷ حضرت رسول صلىالله علیه و آله و سلم، عملیات کرده بودند، صحنه بسیار عجیبى دیدم که برایم جالب و تکان دهنده بود. از دور پیکر شهیدى را دیدم که آرام و زیبا روى زمین دراز کشیده و طاق باز خوابیده بود؛ سال ۷۲ بود و حدود ۱۰ سال از شهادتش مىگذشت؛ نزدیک که شدم، از قد و بالاى او تشخیص دادم که باید نوجوانى باشد حدود ۱۶ ـ ۱۷ ساله.
بر روى پیکر، آنجا که زمانى قلبش در آن مىتپیده، برجستگىاى نظرم را به خود معطوف کرد؛ جلوتر رفتم و در حالى که نگاهم به پیکر استخوانى و اندام اسکلتىاش بود، در گودى محل چشمانش، معصومیت دیدگانش را مىخواندم، آهسته و با احتیاط که مبادا ترکیب استخوانهایش بهم بریزد، دکمههاى لباس را باز کردم؛ در کمال حیرت و تعجب، متوجه شدم یک کتاب و دفتر زیر لباسش گذاشته بوده؛ کتاب پوسیده را که با هر حرکتى، برگ برگ و دستخوش باد مىشد، برگرداندم؛ کتابى که ۱۰ سال تمام، با شهید همراه بوده است، کتاب فیزیک بود.
یک دفتر که در صفحات اولیه آن بعضى از دروس نوشته شده بود؛ خودکارى که لاى دفتر بود، ابهت خاصى به آنچه مىدیدم، مىداد؛ نام شهید بر روى جلد کتاب نوشته بود.
مسئلهاى که برایم خیلى جالب بود، این بود که او قمقمه و وسایل اضافى همراه خود نیاورده و نداشت، ولى کسب علم و دانش آن قدر برایش مهم بوده که در بحبوحه عملیات، کتاب و دفترش را با خود جلو آورده بوده تا هرجا از رزم فراغتى یافت، درسش را بخواند.
۳۹۶ -
۲۲ مرداد ۹۴ ، ۲۱:۲۲ خاطرات، دستنوشته ها و وصیتنامه ها ۰ نظر
شهید محسن غروقی در بخشی از نامهاش به امام (ره) آورده است که «کاش توانایی آن را داشتم که کوچکترین خدمتی به دین و اسلام راستین میکردم؛ ای کاش سعادت آن را داشتم که در راهت جان بدهم و جانم را فدایت کنم.»
محسن غروقی، دانشآموز شهیدی است که ضمن نامهای قبل از شهادتش به امام خمینی (ره) اینگونه نوشته است:
«ای امام (ره)، ای نائب مهدی (عج) و ای بتشکن زمان و ای تو سرنگون کننده ستمکاران و ای یاور مستضعفان؛ اکنون که سعادت پیدا کردهام که برایت نامه بنویسم و اکنون که برایت نامه مینویسم، تو در قلب منی و تو روح و وجود منی، همیشه آرزوی دیدار تو را میکردم و بالاخره دیدمت و معشوقم را یافتم.
ای امام (ره)، ای قلب تپنده ملت، کاش توانایی آن را داشتم که کوچکترین خدمتی به دین و اسلام راستین میکردم. ای کاش سعادت آن را داشتم که در راهت جان بدهم و جانم را فدایت کنم.
ای کاش میتوانستم مانند آن جوانی که نارنجک به کمرش میبندد و به زیر تانکهای دشمنان اسلام میرود به جبههها بروم. شاید گوشهای از دامن پرفروغ اسلام را چنگ بزنم و سعادتی پیدا کرده و شهادت را با دل و جان پذیرا باشم.
ای امام (ره)، ای رهبر انقلاب کبیر ایران؛ از تو میخواهم که به مهدی صاحبالزمان (عج) بگویی که نظر لطفش را به جبهههای حق علیه باطل بیندازد و پیروزی اسلام را هر چه نزدیکتر کند.
ای امام، دیگر توانایی و قدرت آن را ندارم که سخنی برایت بگویم، فقط پیروزی نهایی اسلام را از خدای تعالی خواهانم.
روح و قلب منی خمینی (ره)،
از طرف کوچکترین خدمتگزار به اسلام
– فرزند کوچکت محسن غروقی – دانشآموز»
۴۸۴
درباره ما
طبقه بندی موضوعی
- آیات و روایات (۲)
- امام و رهبری (۴)
- صوت و فیلم (۸)
- طنــــزِ جبهــــه (۲)
- نوجوانی دیگر شهدا (۵)
- متون زیبای شهدایی (۲)
- لوح و پس زمینه و ... (۴۷)
- تصـاویـر خام و زندگینامه (۶۰)
- خاطرات، دستنوشته ها و وصیتنامه ها (۱۰۰)
- کتاب، نرم افزار و محصولات مختلف (۲۶)
- اخبار و اطلاعیه ها (۷)
- شهید پژوهی (۱)
- پیوندستان (۴)
بایگانی
- آبان ۱۳۹۸ (۱)
- خرداد ۱۳۹۸ (۱)
- فروردين ۱۳۹۸ (۱)
- دی ۱۳۹۶ (۱)
- آذر ۱۳۹۶ (۱)
- مهر ۱۳۹۶ (۱)
- مرداد ۱۳۹۶ (۱)
- اسفند ۱۳۹۵ (۱)
- بهمن ۱۳۹۵ (۲)
- دی ۱۳۹۵ (۱)
- آذر ۱۳۹۵ (۱)
- آبان ۱۳۹۵ (۴)
- شهریور ۱۳۹۵ (۱)
- مرداد ۱۳۹۵ (۱۱)
- ارديبهشت ۱۳۹۵ (۵)
- فروردين ۱۳۹۵ (۴)
- اسفند ۱۳۹۴ (۳)
- دی ۱۳۹۴ (۱۴)
- آذر ۱۳۹۴ (۱۸)
- آبان ۱۳۹۴ (۷)
- مهر ۱۳۹۴ (۱۱)
- شهریور ۱۳۹۴ (۱)
- مرداد ۱۳۹۴ (۱۳)
- تیر ۱۳۹۴ (۹)
- خرداد ۱۳۹۴ (۱۸)
- ارديبهشت ۱۳۹۴ (۷۶)
- فروردين ۱۳۹۴ (۲۸)
پيوندها
- رهبر معظم انقلاب
- تا اوج
- فاتحان
- افق ها
- یاشهید
- کبوترانه
- تا شهدا
- جعبه ابزار
- روایت ایثار
- کانال کمیل
- گلزار شهدا
- جای شهدا
- سرباز کوچک
- بچه های قلم
- خاطرات جبهه
- خادم الشهداء
- نشریه خُم پاره
- انتشارات شاهد
- انتشارات یا زهرا
- شهید عزیزالهی
- بچه های بهشت
- شهدای شبستر
- شهیده ایران قربانی
- گروه فرهنگی سنگر
- شهید رضا سلیمانی
- شهید ابراهیم هادی
- قرار عاشقی با شهدا
- شهدای استان بوشهر
- شهید احمدعلی نیری
- خبرگزاری دفاع مقدس
- شهید قلب تاریخ است
- شهدای سرزمین پاک ایران
- شهید حسن تهرانی مقدم
- سازمان بسیج دانش آموزی
- سامانه جستجوی مزار شهدا
- موسسه روایـت سیـره شـهـدا
- خاطرات شهیدان استان بوشهر
- ساجد؛ سایت جامع دفاع مقدس
- مربی؛ مرجعی برای مربیان تربیتی
- پژوهشگاه علوم و معارف دفاع مقدس
- اتحادیه انجمن های اسلامی دانش آموزان
- لبیک؛ طراحی پوسترهای فرهنگی مذهبی
- سامانه جامع ده هزار شهید استان مازندران
- مرکز تولید و توزیع کتب موسسه شهید کاظمی
- سامانه جامع شهدای دانش آموز استان مازندران
- کنگره بزرگداشت دانش آموزان و معلمان شهید منطقه 2 تهران
- جعـبــه مُـهمّـــــات؛ محتوای یادواره و کنگره شهدای دانش آموز
- همکلاسی آسمانی ا سامانه جامع جستجو شهدای دانش آموز
- اتحادیه انجمن های اسلامی دانش آموزان (استان آذربایجان شرقی)