-
۲۸ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۳۸ لوح و پس زمینه و ... خاطرات، دستنوشته ها و وصیتنامه ها ۰ نظر
وقت شام شده بود. فاصله ی مقر ما تا عقبه خیلی نزدیک نبود؛ برای همین تدارکات لشکر به اندازه ی یکی دو شب، سهمیه ی کنسرو بهمان داد تا غذای گرم از راه برسد. تا این دو روز تمام بشود، انگاری بیست روز گذشت. یکی از همان شب ها، توی مقّرِ فرماندهی گروهان 1، همراه ده دوازده نفر از بچه ها، دور سفره ی شام جمع بودیم.
قبل از اینکه شام روی سفره بیاید، پیش خودمان حدس می زدیم که شام امشب چه کنسروی است؟ خلاصه هر کسی حدسی می زد، تا اینکه شام را آوردند؛ کنسرو بـادمجان. تا چشمم به کنسرو بادمجان افتاد، همه ذوق و شوقم ته کشید. خیلی از این کنسرو متنفر بودم . حاضر بودم از گرسنگی بمیرم، ولی لب به آن نزنم. باید فکری به حال شکم گرسنه ام می کردم. بعد از کلی فکر کردن، خنده ی روی لب هام را نثار فرمانده کردم و از او اجازه خواستم تا تنوعی را به شام امشب بدهم. فرمانده هم قبول کرد و«بسم اللّه»ای گفت. انگار که بسم اللّه او، رمز شروع عملیات باشد، از جا بلند شدم و پی گشتن چیزهای موردِ نیاز شام، به این در و آن در زدم. منظور از چیزهای مورد نیاز، همان اضافه غذاهایی بود که از وعده های غذایی قبل ماند. هر چی که اسم اش را بشود غذا گذاشت، گیرآوردم و یک جا تُوی دیگ بزرگ غذا می ریختم. معجونی درست شد. کار بهم زدن غذا که تمام شد،بچه ها را یکی یکی صدا زدم و گفتم: ـ یالّا ! این هم غذای خوشمزه ای که وعده اش را دادم. بعد از آن همه معطلی دیگر قار و قو رشکم بچه ها در آمده بود. هیچ کس منتظر نشد،کنار سفره ای که از قبل برای کنسرو بادمجان پهن شد، بنشیند. تا گفتم یااللّه، بچه ها از سر و کول هم بالا رفتند تا زودتر از همه خودشان را به دیگ غذا برسانند و در نزدیک ترین نقطه دورش حلقه بزنند. در همین حین، نگاهی به داخل دیگ انداختم، بعد هم زیر چشمی، باکمک انگشت های دست ام،آمار بچه ها را گرفتم. پیش خودم گفتم: ـ این تعداد آدم گرسنه و پُر ولع، اگر دست شان به غذای کمِ تُویِ دیگ برسد،سه سوتِ همه اش را نجویده فرو می کنند توی خندق بلا. هیچ تناسبی بین مقدار غذای تُوی دیگ و آدم های دور دیگ وجود نداشت. هر چند وقت یک بار ، هجوم بی امان بچه های گرسنه رابا دست پس می زدم. یادم هست آن وقت به خاطر گرمای زیاد هوا، بیشتر بچه ها عادت داشتند، لنگه های شلوارشان را برای خنکی ، تا بالای زانو بالا بزنند، من هم یکی از آن ها. نقشه ای که حالا می خواهم برایتان تعریف کنم، بعد از دیدنِ لُختی پای بچه های سنگر به سرم افتاد: یواشکی رفتم پایم را شستم و بعد لنگه شلوارم را جابه جا کردم ودر یک چشم به هم زدن ، یک پایم توی دیگ رفت. بچه ها تا صحنه را دیدند، برای یک لحظه مات شان برد.همه جای سنگر پر شد از سکوت. کسی حرفی از دهانش بیرون نمی آمد. تعجب بچه ها آنقدر زیاد بود که دیگر حتی از سرو صدای شکم هاشان هم خبری نبود. بعد از چک مالی مفصّل («چَک » به مازندرانی یعنی پا.) ، پام را از داخل دیگ بیرون آوردم و به بچّه ها گفتم: ـ شرمنده معطل شدید. حالا بفرمایید جلو. تعارف بی تعارف. همان طور که حدس می زدم، بچه ها همه کنار کشیدند. خلاصه ماجرا این که آن شب کسی غذا نخورد ومن تنهایی نشستم و حاصل دست رنج شامِ آن شب را با خیال راحت و آسوده خوردم.
برگرفته از کتاب خاطرات پرتغالی - جواد صحرایی
... برگرفته از جنگ و درنگ ...
۹۰۷
درباره ما
طبقه بندی موضوعی
- آیات و روایات (۲)
- امام و رهبری (۴)
- صوت و فیلم (۸)
- طنــــزِ جبهــــه (۲)
- نوجوانی دیگر شهدا (۵)
- متون زیبای شهدایی (۲)
- لوح و پس زمینه و ... (۴۷)
- تصـاویـر خام و زندگینامه (۶۰)
- خاطرات، دستنوشته ها و وصیتنامه ها (۱۰۰)
- کتاب، نرم افزار و محصولات مختلف (۲۶)
- اخبار و اطلاعیه ها (۷)
- شهید پژوهی (۱)
- پیوندستان (۴)
بایگانی
- آبان ۱۳۹۸ (۱)
- خرداد ۱۳۹۸ (۱)
- فروردين ۱۳۹۸ (۱)
- دی ۱۳۹۶ (۱)
- آذر ۱۳۹۶ (۱)
- مهر ۱۳۹۶ (۱)
- مرداد ۱۳۹۶ (۱)
- اسفند ۱۳۹۵ (۱)
- بهمن ۱۳۹۵ (۲)
- دی ۱۳۹۵ (۱)
- آذر ۱۳۹۵ (۱)
- آبان ۱۳۹۵ (۴)
- شهریور ۱۳۹۵ (۱)
- مرداد ۱۳۹۵ (۱۱)
- ارديبهشت ۱۳۹۵ (۵)
- فروردين ۱۳۹۵ (۴)
- اسفند ۱۳۹۴ (۳)
- دی ۱۳۹۴ (۱۴)
- آذر ۱۳۹۴ (۱۸)
- آبان ۱۳۹۴ (۷)
- مهر ۱۳۹۴ (۱۱)
- شهریور ۱۳۹۴ (۱)
- مرداد ۱۳۹۴ (۱۳)
- تیر ۱۳۹۴ (۹)
- خرداد ۱۳۹۴ (۱۸)
- ارديبهشت ۱۳۹۴ (۷۶)
- فروردين ۱۳۹۴ (۲۸)
پيوندها
- رهبر معظم انقلاب
- تا اوج
- فاتحان
- افق ها
- یاشهید
- کبوترانه
- تا شهدا
- جعبه ابزار
- روایت ایثار
- کانال کمیل
- گلزار شهدا
- جای شهدا
- سرباز کوچک
- بچه های قلم
- خاطرات جبهه
- خادم الشهداء
- نشریه خُم پاره
- انتشارات شاهد
- انتشارات یا زهرا
- شهید عزیزالهی
- بچه های بهشت
- شهدای شبستر
- شهیده ایران قربانی
- گروه فرهنگی سنگر
- شهید رضا سلیمانی
- شهید ابراهیم هادی
- قرار عاشقی با شهدا
- شهدای استان بوشهر
- شهید احمدعلی نیری
- خبرگزاری دفاع مقدس
- شهید قلب تاریخ است
- شهدای سرزمین پاک ایران
- شهید حسن تهرانی مقدم
- سازمان بسیج دانش آموزی
- سامانه جستجوی مزار شهدا
- موسسه روایـت سیـره شـهـدا
- خاطرات شهیدان استان بوشهر
- ساجد؛ سایت جامع دفاع مقدس
- مربی؛ مرجعی برای مربیان تربیتی
- پژوهشگاه علوم و معارف دفاع مقدس
- اتحادیه انجمن های اسلامی دانش آموزان
- لبیک؛ طراحی پوسترهای فرهنگی مذهبی
- سامانه جامع ده هزار شهید استان مازندران
- مرکز تولید و توزیع کتب موسسه شهید کاظمی
- سامانه جامع شهدای دانش آموز استان مازندران
- کنگره بزرگداشت دانش آموزان و معلمان شهید منطقه 2 تهران
- جعـبــه مُـهمّـــــات؛ محتوای یادواره و کنگره شهدای دانش آموز
- همکلاسی آسمانی ا سامانه جامع جستجو شهدای دانش آموز
- اتحادیه انجمن های اسلامی دانش آموزان (استان آذربایجان شرقی)