۲۳۰ مطلب با کلمهی کلیدی «شهدای دانش آموز» ثبت شده است
-
۲۲ مرداد ۹۴ ، ۲۱:۲۷ خاطرات، دستنوشته ها و وصیتنامه ها ۰ نظر
در منطقه فکه، پیکر شهید ۱۶ ـ ۱۷ سالهای را پیدا کردم که زیر لباسش برجسته بود؛ وقتی دکمههایش را باز کردم یک کتاب و دفتر زیر لباس گذاشته بود. کتابى که ۱۰ سال تمام، با شهید همراه بوده است، کتاب فیزیک بود.
در یکى از روزها، در منطقه عملیاتى «والفجر یک» در ارتفاع ۱۱۲ فکه، محورى که نیروهاى گردان خندق لشکر ۲۷ حضرت رسول صلىالله علیه و آله و سلم، عملیات کرده بودند، صحنه بسیار عجیبى دیدم که برایم جالب و تکان دهنده بود. از دور پیکر شهیدى را دیدم که آرام و زیبا روى زمین دراز کشیده و طاق باز خوابیده بود؛ سال ۷۲ بود و حدود ۱۰ سال از شهادتش مىگذشت؛ نزدیک که شدم، از قد و بالاى او تشخیص دادم که باید نوجوانى باشد حدود ۱۶ ـ ۱۷ ساله.
بر روى پیکر، آنجا که زمانى قلبش در آن مىتپیده، برجستگىاى نظرم را به خود معطوف کرد؛ جلوتر رفتم و در حالى که نگاهم به پیکر استخوانى و اندام اسکلتىاش بود، در گودى محل چشمانش، معصومیت دیدگانش را مىخواندم، آهسته و با احتیاط که مبادا ترکیب استخوانهایش بهم بریزد، دکمههاى لباس را باز کردم؛ در کمال حیرت و تعجب، متوجه شدم یک کتاب و دفتر زیر لباسش گذاشته بوده؛ کتاب پوسیده را که با هر حرکتى، برگ برگ و دستخوش باد مىشد، برگرداندم؛ کتابى که ۱۰ سال تمام، با شهید همراه بوده است، کتاب فیزیک بود.
یک دفتر که در صفحات اولیه آن بعضى از دروس نوشته شده بود؛ خودکارى که لاى دفتر بود، ابهت خاصى به آنچه مىدیدم، مىداد؛ نام شهید بر روى جلد کتاب نوشته بود.
مسئلهاى که برایم خیلى جالب بود، این بود که او قمقمه و وسایل اضافى همراه خود نیاورده و نداشت، ولى کسب علم و دانش آن قدر برایش مهم بوده که در بحبوحه عملیات، کتاب و دفترش را با خود جلو آورده بوده تا هرجا از رزم فراغتى یافت، درسش را بخواند.
۳۹۷ -
۲۲ مرداد ۹۴ ، ۲۱:۲۲ خاطرات، دستنوشته ها و وصیتنامه ها ۰ نظر
شهید محسن غروقی در بخشی از نامهاش به امام (ره) آورده است که «کاش توانایی آن را داشتم که کوچکترین خدمتی به دین و اسلام راستین میکردم؛ ای کاش سعادت آن را داشتم که در راهت جان بدهم و جانم را فدایت کنم.»
محسن غروقی، دانشآموز شهیدی است که ضمن نامهای قبل از شهادتش به امام خمینی (ره) اینگونه نوشته است:
«ای امام (ره)، ای نائب مهدی (عج) و ای بتشکن زمان و ای تو سرنگون کننده ستمکاران و ای یاور مستضعفان؛ اکنون که سعادت پیدا کردهام که برایت نامه بنویسم و اکنون که برایت نامه مینویسم، تو در قلب منی و تو روح و وجود منی، همیشه آرزوی دیدار تو را میکردم و بالاخره دیدمت و معشوقم را یافتم.
ای امام (ره)، ای قلب تپنده ملت، کاش توانایی آن را داشتم که کوچکترین خدمتی به دین و اسلام راستین میکردم. ای کاش سعادت آن را داشتم که در راهت جان بدهم و جانم را فدایت کنم.
ای کاش میتوانستم مانند آن جوانی که نارنجک به کمرش میبندد و به زیر تانکهای دشمنان اسلام میرود به جبههها بروم. شاید گوشهای از دامن پرفروغ اسلام را چنگ بزنم و سعادتی پیدا کرده و شهادت را با دل و جان پذیرا باشم.
ای امام (ره)، ای رهبر انقلاب کبیر ایران؛ از تو میخواهم که به مهدی صاحبالزمان (عج) بگویی که نظر لطفش را به جبهههای حق علیه باطل بیندازد و پیروزی اسلام را هر چه نزدیکتر کند.
ای امام، دیگر توانایی و قدرت آن را ندارم که سخنی برایت بگویم، فقط پیروزی نهایی اسلام را از خدای تعالی خواهانم.
روح و قلب منی خمینی (ره)،
از طرف کوچکترین خدمتگزار به اسلام
– فرزند کوچکت محسن غروقی – دانشآموز»
۴۸۵ -
۲۲ مرداد ۹۴ ، ۲۱:۰۶ خاطرات، دستنوشته ها و وصیتنامه ها ۰ نظر
گوشش را گرفت و پیاده اش کرد و گفت: بچه این دفعه چهارمه که پیاده ات می کنم. گفتم نمی شه. برو. گریه کرد، التماس کرد ولی فایده نداشت. یواشکی رفته بود. از پنجره، از سقف، هر دفعه هم پیدایش کرده بودند. خلاصه نذاشتن سوار قطار بشود. توی ایستگاه قم مأمور قطار خم شد قطار رو چک کنه... دیده بود پسر نوجوانی به میله های قطار آویزان است. با لباس های پاره و دست و پای روغنی و خونی. دیگر دلشان نیامد برش گردانند.
۴۶۶ -
۲۲ مرداد ۹۴ ، ۲۱:۰۲ خاطرات، دستنوشته ها و وصیتنامه ها ۰ نظر
زمانی آیت الله جوادی آملی جبهه مشرف شده بودند تا ملاقاتی با بسیجیان داشته باشند.
در میان رزمندگان نوجوان باصفایی بود که ۱۴ سال داشت. پایین ارتفاع چشمه ای بود و باران گلوله از سوی عراقی ها می بارید. لذا فرماندهان گفتند برای وضو هم به آنجا نروید. بالا بنشینید و همانجا تیمم کنید.
هنگامی که آیت الله جوادی تشریف آوردند، دیدند که آن نوجوان ۱۴ ساله داشت به سمت چشمه می رفت برای وضو. بسیجیان هر چه فریاد زدند نرو خطرناک است، آن نوجوان گوش نکرد.
آخر متوسل شدند به این عالم وارسته، حضرت آیت الله جوادی آملی که آقا! شما کاری بکنید. آقا نوجوان را صدا کردند که عزیزم کجا می روی؟ گفت میروم پایین وضو بگیرم.
گفتند پسر عزیزم! پایین خطرناک است. فرماندهان گفتند می توانی تیمم کنی. شما تکلیفی ندارید. همان نماز با تیمم کافی است.
نوجوان نگاهی بسیار زیبا به چشمان مبارک این عارف بزرگوار کرد و لبخند زیبایی زد و گفت بگذارید حاج آقا نماز آخرمان را با حال بخوانیم و رفت وضو گرفت و یک نماز باحالی خواند و برگشت.
دقایقی بعد قرار بود عده ای از بسیجیان بروند جلو و با عراقی ها درگیر شوند. اتفاقا یکی از آنها همین نوجوان ۱۴ ساله بود. یکی دو ساعت بعد آیت الله جوادی را صدا کردند و گفتند حاج آقا بیاید پایین ارتفاع. دیدند جنازه ی آوردند. آیت الله جوادی آملی نشستند و دیدند همان نوجوان با همان لبخند زیبا پرکشیده و رفته.
آیت الله جوادی آملی کنار جنازه اش روی خاک نشستند، عمامه از سر برداشتند و خاک بر سر مبارکشان ریختند و گفتند :
جوادی! فلسفه بخوان. جوادی! عرفان بخوان. امام به اینها چه یاد داد که به ما یاد نداد؟!
من به او می گویم نرو و او می گوید بگذار نماز آخرم را با حال بخوانم. تو از کجا می دانستی که این نماز، نماز آخر توست!؟
۴۱۲ -
۱۳ مرداد ۹۴ ، ۲۲:۴۳ تصـاویـر خام و زندگینامه ۰ نظر
شهید «محمدرضا فرجادی کوشا» تاریخ 20 خرداد 1347 پای به عرصه گیتی نهاد. درپی تربیت اسلامی در محیط خانواده به سوی مسجد روی آورد و نجوای دلنشین قرآن و فریاد پرصلابت تکبیرش هنوز در یاد و خاطره نمازگزاران مسجد المهدی (عج) محله باغ خزانه تهران مانده است. سرانجام در فروردین سال 1360 در سن 13سالگی به آرزوی خود دست یافت و به عضویت بسیج درآمد و در زمینه امور تبلیغات به فعالیت پرداخت و این مسئولیت را تا زمان شهادت بیوقفه ادامه داد. برای عزیمت به جبههها و پیوستن به جمع رزمندگان، بارها از طریق مراکز مختلف اعزام اقدام کرد و هر بار به دلیل کمی سن با مخالفت مسئولین مواجه می شد، او نیز مانند بسیاری از همسن و سالهای خودش با دستکاری شناسنامه خود و افزودن 2 سال به سنش، با گریه و خواهش توانست موافقت مسئولین اعزام را به دست آورد و در بهمن سال 1361 به خیل عظیم رزمندگان در جبهههای غرب کشور پیوست و در ارتفاعات قصر شیرین در خطوط پدافندی به عنوان بیسیمچی به انجام تکلیف پرداخت. شهید «کوشا» به تاریخ 27 اردیبهشت 1362، در منطقه قصرشیرین به فیض عظمای شهادت نائل آمد و به جمع یاران شهیدش ملحق گشت.
... برگرفته از کیهان ...
۵۲۰
درباره ما
طبقه بندی موضوعی
- آیات و روایات (۲)
- امام و رهبری (۴)
- صوت و فیلم (۸)
- طنــــزِ جبهــــه (۲)
- نوجوانی دیگر شهدا (۵)
- متون زیبای شهدایی (۲)
- لوح و پس زمینه و ... (۴۷)
- تصـاویـر خام و زندگینامه (۶۰)
- خاطرات، دستنوشته ها و وصیتنامه ها (۱۰۰)
- کتاب، نرم افزار و محصولات مختلف (۲۶)
- اخبار و اطلاعیه ها (۷)
- شهید پژوهی (۱)
- پیوندستان (۴)
بایگانی
- آبان ۱۳۹۸ (۱)
- خرداد ۱۳۹۸ (۱)
- فروردين ۱۳۹۸ (۱)
- دی ۱۳۹۶ (۱)
- آذر ۱۳۹۶ (۱)
- مهر ۱۳۹۶ (۱)
- مرداد ۱۳۹۶ (۱)
- اسفند ۱۳۹۵ (۱)
- بهمن ۱۳۹۵ (۲)
- دی ۱۳۹۵ (۱)
- آذر ۱۳۹۵ (۱)
- آبان ۱۳۹۵ (۴)
- شهریور ۱۳۹۵ (۱)
- مرداد ۱۳۹۵ (۱۱)
- ارديبهشت ۱۳۹۵ (۵)
- فروردين ۱۳۹۵ (۴)
- اسفند ۱۳۹۴ (۳)
- دی ۱۳۹۴ (۱۴)
- آذر ۱۳۹۴ (۱۸)
- آبان ۱۳۹۴ (۷)
- مهر ۱۳۹۴ (۱۱)
- شهریور ۱۳۹۴ (۱)
- مرداد ۱۳۹۴ (۱۳)
- تیر ۱۳۹۴ (۹)
- خرداد ۱۳۹۴ (۱۸)
- ارديبهشت ۱۳۹۴ (۷۶)
- فروردين ۱۳۹۴ (۲۸)
پيوندها
- رهبر معظم انقلاب
- تا اوج
- فاتحان
- افق ها
- یاشهید
- کبوترانه
- تا شهدا
- جعبه ابزار
- روایت ایثار
- کانال کمیل
- گلزار شهدا
- جای شهدا
- سرباز کوچک
- بچه های قلم
- خاطرات جبهه
- خادم الشهداء
- نشریه خُم پاره
- انتشارات شاهد
- انتشارات یا زهرا
- شهید عزیزالهی
- بچه های بهشت
- شهدای شبستر
- شهیده ایران قربانی
- گروه فرهنگی سنگر
- شهید رضا سلیمانی
- شهید ابراهیم هادی
- قرار عاشقی با شهدا
- شهدای استان بوشهر
- شهید احمدعلی نیری
- خبرگزاری دفاع مقدس
- شهید قلب تاریخ است
- شهدای سرزمین پاک ایران
- شهید حسن تهرانی مقدم
- سازمان بسیج دانش آموزی
- سامانه جستجوی مزار شهدا
- موسسه روایـت سیـره شـهـدا
- خاطرات شهیدان استان بوشهر
- ساجد؛ سایت جامع دفاع مقدس
- مربی؛ مرجعی برای مربیان تربیتی
- پژوهشگاه علوم و معارف دفاع مقدس
- اتحادیه انجمن های اسلامی دانش آموزان
- لبیک؛ طراحی پوسترهای فرهنگی مذهبی
- سامانه جامع ده هزار شهید استان مازندران
- مرکز تولید و توزیع کتب موسسه شهید کاظمی
- سامانه جامع شهدای دانش آموز استان مازندران
- کنگره بزرگداشت دانش آموزان و معلمان شهید منطقه 2 تهران
- جعـبــه مُـهمّـــــات؛ محتوای یادواره و کنگره شهدای دانش آموز
- همکلاسی آسمانی ا سامانه جامع جستجو شهدای دانش آموز
- اتحادیه انجمن های اسلامی دانش آموزان (استان آذربایجان شرقی)