یک تانک افتاده بود دنبالش. معلوم نبود چطوری آن جلو مانده؛ آرپی جی زن ها را صدا زدند.
آنقدر شلیک کردند که تانک منفجر شد. پسر که به خاکریز رسید، پرسیدیم کجا بودی؟
گفت: " دیشب که رفتیم جلو، خوابم برده بود. تقصیر مادرمه؛
از بس به ما زور می کرد سر شب بخوابیم، بد عادت شدیم. "
- ۱ نظر
- ۲۸ آذر ۹۴ ، ۱۸:۳۲